خلاصه داستان: باگز بانی، دافی داک، سیلوستر، لولا، توییتی و تاز همگی بچه هایی هستند که با مادربزرگ زندگی می کنند و ماجراهای زیادی را پشت سر می گذارند و...
خلاصه داستان: داستان این سریال در آیندهای نزدیک و در حوالی منطقهی کابوکیچو روایت میشود که یک بازسازی دوباره از شرلوک هولمز به حساب میآید. در این سریال تیمی از کارآگاهان برای حل معمای برجای مانده از یک قاتل سریالی با یک دیگر همکاری خواهند کرد. اما این پایان کار نیست و درست زمانی که آنها فکر میکنند معما را به شکلی کامل حل کردهاند با حقیقتی بزرگ روبرو میشوند که…
خلاصه داستان: این سریال دیدنی، ماجراهای شخصیت هایی به نام اسپایرو، ایراپتور، استیلث اِلف، جت-وک و پاپ فیز را در دنیای پهناور اسکای لند به تصویر میکشد. آنها باید از این دنیا در برابر توطئه های موجودات شرور محافظت کنند و...
خلاصه داستان: اعضای خانواده ماجراجوی نکتون که در یک زیردریایی پیشرفته به نام آروناکس زندگی میکنند، به کاوش در اعماق آبهای نواحی کشفنشده اقیانوسهای سیاره زمین میپردازند و...
خلاصه داستان: داستان سریال درباره پدربزرگ ماجراجویی به نام ریک است که بعد از مدت ها به کانون خانواده برگشته است. او که شخصیت نامتعادلی دارد، وقت خود را صرف اختراعات عجیب و غریبی می کند و به تازگی هم توانسته وارد دنیاهای موازی مختلف با موجوداتی عجیب الخلقه شود و برای پیشبرد اهدافش در این مکان ها و آزمایش نتیجه اخت ...
خلاصه داستان: گروهی از دوستان نوجوان و گریت دین آنها (اسکوبی دو) با یک ون سبز روشن سفر می کنند و معماهای عجیب و غریب و خنده دار را حل می کنند، در حالی که از یک مراسم نوجوانی معمولی برمی گردند یا به آنجا می روند.
خلاصه داستان: درباره پسری ۱۴ ساله به نام «نیلز هولگرسان» است. او پسری روستایی از خانواده ای کشاورز است که در برابر هم نوعان خود تنبل و بی اعتنا بود. وی در اوقات فراغتش از اذیت کردن حیوانات مزرعه شان لذت می برد. یک روز وقتی که خانواده اش به کلیسا رفته بودند و او را در خانه تنها گذاشته بودند طی اتفاقی به تومته تبدیل می شود.
خلاصه داستان: مارکو پسربچهٔ ۱۰ سالهٔ ایتالیایی، در شهر جنوا زندگی میکند. مادر مارکو، آنّـا برای کمک به وضعیت اقتصادی خانواده به آرژانتین رفته تا کار کند و هرگاه که کشتی «میکلآنژ» از آرژانتین به سوی جنوا حرکت میکند نامهای از مادر مارکو هم با خود به همراه دارد اما پس از یک سال رسیدن نامهها متوقف میشود و این موضوع مارکو را خیلی نگران میکند...
خلاصه داستان: هنگامی که در ژاپن، هویلاهای عظیم و ترسناکی با نام "کایجو" ظاهر میشوند؛. برای مقابله با این موجودات وحشتناک، یک واحد نظامی الیت، جان خود را برای حفاظت از اهالی شهر به خطر میاندازد. پس از انجام کار تیمی و کشته شدن یکی از این موجودات، گروه "جاروگران"، که تحت نظر شرکت تمیزکاری کایجو مشغول به کار هستند، مسئول پاکسازی باقیماندههای آنها هستند. کافکا هیبینو، مرد 32 ساله، از شغل جاروگری خود راضی نیست و در موقعیتی غیرمنتظره گرفتار می شود. او با تبدیل شدن به یک هیولا، بار دیگر به آرزوی همیشگی خود دست می یابد...