خلاصه داستان: مارکو پسربچهٔ ۱۰ سالهٔ ایتالیایی، در شهر جنوا زندگی میکند. مادر مارکو، آنّـا برای کمک به وضعیت اقتصادی خانواده به آرژانتین رفته تا کار کند و هرگاه که کشتی «میکلآنژ» از آرژانتین به سوی جنوا حرکت میکند نامهای از مادر مارکو هم با خود به همراه دارد اما پس از یک سال رسیدن نامهها متوقف میشود و این موضوع مارکو را خیلی نگران میکند...
خلاصه داستان: درباره پسری ۱۴ ساله به نام «نیلز هولگرسان» است. او پسری روستایی از خانواده ای کشاورز است که در برابر هم نوعان خود تنبل و بی اعتنا بود. وی در اوقات فراغتش از اذیت کردن حیوانات مزرعه شان لذت می برد. یک روز وقتی که خانواده اش به کلیسا رفته بودند و او را در خانه تنها گذاشته بودند طی اتفاقی به تومته تبدیل می شود.
خلاصه داستان: این مجموعه، به پیشرفت های علمی کشف شده در یک سفینه فضایی بیگانه که در جزیره ای در جنوب اقیانوس آرام سقوط کرد، اشاره دارد. با این فناوری، زمین فناوریهای روباتیکی مانند مکانیزمهای قابل تبدیل را برای مبارزه با سه تهاجم متوالی فرازمینی توسعه داده است.
خلاصه داستان: تعدادی از بهترین داستانهای دنیا که به صورت تک قسمتی هستند و با تکنیکهای مختلف در کشورهای مختلف کار شدهاند در این مجموعه کنار هم قرار گرفتهاند. داستانهایی مثل: گالیله، دوستی و راستی، سرگذشت رمی، ویلهلم تل، شیر و چوپان، قورباغه و نگی، در جستجوی کار، هانسل و گرتل و... .
خلاصه داستان: «بچههای کوه تاراک» روایتگر زندگی دو بچه خرس به نامهای «جکی» و «جیل» است. این دو توله خرس در کنار مادر خود زندگی خوب و خوشی دارند تا این که در یک حادثۀ تلخ، مادر کشته میشود. پس از مرگ مادر، جکی و جیل که هنوز تجربۀ کافی برای مواجهه با خطرات و سختیهای زندگی ندارند، سرگردان و مستأصل به نظر میرسند. در همین اثنا، یک کودک مهربانِ سرخ پوست به نام «رَن» به داد بچه خرسها میرسد و با اجازۀ پدر خود، سرپرستی آنها را قبول میکند.
خلاصه داستان: ویکی پسر جوانی با موهای بلند قرمز رنگ است که به همره پدر و مادرش در دهکده کوچکی به نام فلیک زندگی میکنند. پدرش رییس و فرمانده دهکدهاست. او مانند بقیه وایکینگها نیست و بسیار خجالتی و ضعیف است. ولی به کمک هوش زیادش در وضعیتهای ناامید کننده به وایکینکهای دیگر و دوستانش کمک میکند. راهحلهای او به سن و سال او نمیخورد…