خلاصه داستان: آقای سخری سفیر هند در روسیه است و دستیار اصلی وی آقای نگی است. سخری با پسری به نام آدیتیا بیوه است ، در حالی که نگی ازدواج کرده است و همسرش ، آنجالی و دو دختر ، لاکی و دارا را با خود به روسیه آورده است. یک روز در حالی که به مدرسه می رفت ، دوچرخه لاکی لاستیک پاره کرده و در آخر مورد آزار و اذیت یک جوان روسی قرار گرفت. او موفق به فرار و پنهان شدن در اتومبیل پارک شده می شود و مالک خودرو - که کسی غیر از آدیتیا نیست - شخص بدخواه را بدرقه می کند. آدیتیا که از "محموله" خود بی خبر است ، ماشین را برای ملاقات پدرش هدایت می کند ، تا این که در یک ایستگاه بازرسی متوقف شود. آن وقت است که می فهمد لاکی سرنشین است. سپس تروریست ها با بمب و اسلحه حمله می کنند