خلاصه داستان: سه سال از آغاز جنگ کلونها گذشته است و شوالی های «جدای»، «ابی وان کنوبی» و «آناکین اسکای واکر» بسختی جنگیده اند. «آنا کین» (هایدن کریستنسن) که به طور پنهانی با «سناتور پادمه» (ناتالی پورتمن) ازدواج کرده، از ترس از دست دادن او و تحت فشار «صدراعظم پالپاتاین» (مک دیر مید) و دوستی کنوبی (ایوان مک گریگور) تصمیم می گیرد به نیروی تاریکی بپیوندد…
خلاصه داستان: 10 سال بعد از تلاش برای نجات نابو، کهکشان در آستانه جنگ داخلی قرار می گیرد. تحت رهبری «جدای» خائن، هزاران سیستم خورشیدی تهدید به جدا شدن از جمهوری کهکشانی می شوند. شاگرد هوشیار و لجوج «جدای» که یک شوالیه دلیر است به همراه ملکه به قلب این کشمکش کشیده می شوند و جنگ آغاز می شود…
خلاصه داستان: فدراسیون تجاری، رفت وآمد به سیاره صلح جو نابو را به منظور حل یک کشمکش تجاری کهکشانی مسدود کردهاست. صدراعظم والوروم، رئیس مجلس سنای جمهوری کهکشانی به طور محرمانه دو شوالیه جدای به نامهای کوایگان جین و شاگرد او اوبیوان کنوبی را برای دیدار با فدراسیون تجاری و حل بحران به آنجا میفرستد، غافل از اینکه فدراسیون تجاری با یک لرد سیت مرموز، دارت سیدیوس همپیمان گشته که به آنها دستور داده است تا با ارتش عظیم درویدهایشان به نابو حمله کرده و دو شوالیه جدای را به قتل برسانند…
خلاصه داستان: قبیلهی "لایکن" ها و خون آشام ها به "سِلن" خیانت کردهاند اما مورد حمله قرار می گیرند و او به همراه تنها متحد خود "دیوید" و پدرش "توماس" میبایست جنگ ابدیِ میان "لایکن" ها و خون آشام ها را متوقف کنند. حتی اگر این اتفاق به قیمت جانش تمام شود...
خلاصه داستان: زمانی که انسان ها به وجود خون آشام ها و لیکان ها پی می برند، نبردی را برای از بین بردن آنان آغاز می کنند. «سلن» جنگجوی خون آشام، هم نوعانش را در جنگ علیه انسان ها رهبری میکند…
خلاصه داستان: ظهور لیکانها، حکایت از داستانی در قرون وسطی دارد که در آن دو دسته اشرافی خون آشامان و لیکانها با یکدیگر درگیر می شوند، یک مرد جوان از لیکانها بنام «لوشن» (شین) در مقابل رهبر قدرتمند خون آشامان به نام «ویکتور» (نایی) بپا می خیزد و او در این راه از عشق پنهانیش «سونجا» (میترا) که یکی از خون آشامان است یاری می طلبد اما…
خلاصه داستان: «ویکتور» کشته شده است و «سلن» که تخصص اش کشتن گرگینه هاست و کینه عمیقی از آنها به دل دارد، بهمراه «مایکل» که یک موجود چند نژادی است در فرار از دست خون آشامان هستند. از سوی دیگر تنها فرمانروای خون آشام ها، «مارکوس»، اکنون از خواب برخواسته و تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده و…
خلاصه داستان: «سلن» یک جنگجوی خون آشام زیباست که در نبرد دیرینه بین خون آشام ها و گرگینه ها شرکت دارد. با اینکه او طرف خون آشام هاست، اما عاشق یک گرگینه بنام «مایکل» می شود…
خلاصه داستان: فیلم در دهه 80 میلادی روایت میشود. گروهی از پسران لس آنجلسی سعی دارند تا راه صد ساله را آن هم با کلاهبرداری یک شبه طی کنند و به ثروت عظیمی دست بیابند اما اوضاع قرار نیست بخوبی پیش برود…