خلاصه داستان: هنگامی که آلمان در سال 1940 به هلند حمله کرد، یک افسر اطلاعاتی بریتانیا و دو تاجر الماس هلندی به آمستردام رفتند تا بازرگانان هلندی الماس را متقاعد کنند که ذخایر الماس خود را به انگلستان تخلیه کنند.
خلاصه داستان: در یک منطقه ی حومه توکیو ، «مینورو» (شیتارا) و «ایسامو» (شیمازو) ، پسران «خانواده ی هایاشی» ، وقتی می بینند همسایه شان تلویزیون دارد و آنان ندارند ، نزد مادرشان «تامیکو» (میاکه) و پدرشان ، «کیتارو» (ریو) گله می کنند.پدر معتقد است که آنان زیاد حرف می زنند و بچه ها با هم عهد می کنند که سکوت اختیار کنند...