خلاصه داستان: در دوران جنگ و طاعون، دایگو کاگامیتسو، ارباب قلعهای در ژاپن، برای رسیدن به قدرت به شیاطین متوسل شد. او در ازای قدرت، اعضای بدن پسر تازه متولد شدهاش را به شیاطین داد. پسر دایگو، هیاکیمارو، ناقص الخلقه به دنیا آمد و دایگو او را در رودخانه انداخت. شانزده سال بعد، هیاکیمارو، که اکنون یک رونین (ساموراییای است که از خدمت ارباب خود برکنار شده است) بود، با دورورو، یک کودک سرگردان، آشنا شد. دورورو شاهد بود که هیاکیمارو با کمک اندامهای مصنوعی و مهارتهای رزمی خود، یک شیطان را شکست داد. دورورو تصمیم گرفت به هیاکیمارو بپیوندد تا به او در مبارزه با شیاطین کمک کند.
صوت قسمت اولش نیست
اضافه شد