خلاصه داستان: کریشنا که یک مکانیک است برای خواستگاری پوجا می رود. پدر پوجا به او مقداری پول می دهد که با آن بتواند کارخانه ای راه اندازی کند زیرا معتقد است که دخترش که در ناز و نعمت بزرگ شده، نمی تواند با زندگی ساده او بسازد. کریشنا قبول نمی کند و ...