خلاصه داستان: یکسال از حوادثی که برای پیتر، سوزان، ادموند و لوسی با وارد شدن به سرزمین نارنیا از طریق جارختی اتفاق افتاد، گذشته است. آنها یکروز که وارد یک ایستگاه قطار شده اند بطور جادویی مجدداً وارد سرزمین نارنیا می شوند. هزار سال نارنیایی از خروج آنها از این سرزمین گذشته است، حیوانات ناطق از بین رفته اند و یک شاه شیطانی و سنگدل به اسم میراز بر آن سرزمین حکمرانی می کند…
خلاصه داستان: گروهی سرباز بوسنیایی شبانه در قلمرو صرب ها درحال پیش روی اند که ناگهان با دمیدن روز کاملا درمعرض دید سربازان دشمن قرار می گیرند. نیروهای صرب به طرف شان شلیک می کنند و دیری نمی گذرد که فقط «چیکی» (دیوریچ) با شیرجه رفتن در سنگری در منطقه ی حایل بین دو جبهه ی متخاصم، زنده می ماند…