خلاصه داستان: یاسمین و فیدان که غیر از مادری هیچ نقطه اشتراکی ندارند، سرنوشتشان بهم گره میخورد و بعد از آن این دو زن با حمایت همدیگر با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم میکنند…
خلاصه داستان: داستانی رنگارنگ درباره زنی به نام “نشئه” است که دانشکده پزشکی را پس از ازدواج نیمهکاره رها کرد و اکنون که دو فرزندش بزرگ شدهاند، تصمیم میگیرد به دانشگاه برگردد و درسش را ادامه بدهد…
خلاصه داستان: “جزایر ترک” که از خانوادهای با اصل و نسب و قدرتمند میباشد، انتقام خانی که برای دولت کار میکرده و قربانی یک اغتشاش شده است را میگیرد. وی به دلیل مسائل دولتی و امنیت خانوادهاش مُرده جلوه داده شده و زندگی تازهای را شروع میکند. جزایر ترک، در نتیجهی زخمی شدنش در یکی از عملیاتهای خارج از کشور، با دکتری به نام “فیروزه” آشنا میشود. وی هر چقدر هم که دلتنگ همسر و خانوادهاش شده باشد، آگاه است که دیگر نزد آنها باز نخواهد گشت.
خلاصه داستان: هنگامی که یک فضانورد به طور مرموزی در طول یک ماموریت ناپدید میشود، شوهر وی تلاش میکند تا از تنها دخترشان محافظت کرده و در عین حال معمای ناپدید شدن همسرش را نیز کشف کند. اما هر چه بیشتر به حقیقت نزدیک میشود، خطرات بیشتری او و اطرافیانش را تهدید میکند و ...
خلاصه داستان: شاهزاده جامیونگ در کودکی به اتهام شوم بودن سرنوشت اش به همراه مادرش از قصر فرار میکند و زندگی خود را در میان مردم سپری میکنند تا اینکه جامیونگ به سن بالاتر میرسد و مادرش هویت او و خودش را فاش میکند. حال جامیونگ قصد بازگشت به قصر را دارد تا بتواند سال های دوری از همه چیز را به فراموشی بسپارد
خلاصه داستان: این مجموعه ماجراجوییهای ویلیام تل که در قرن چهاردهم، در سوئیس رخ داده را پی میگیرد. تل در برابر خودکامگیهای هرمان گسلر فرمانروای ایالت اوری برمیخیزد و همانند رابینهود به هواخواهی از ستمدیدگان شورش میکند. هرمان گسلر هم با گروگان گرفتن پسر گیومتل تلاش میکند او را به نبردی رو در رو بکشاند…
خلاصه داستان: داستان داشتهها و نداشتهها در دنیایی که در آن تقریباً چیزی برای داشتن باقی نمانده است. 200 سال پس از آخرالزمان، ساکنان آرام پناهگاههای مجللی که پس از سقوط زمین ساخته شده بود، مجبور به بازگشت به سرزمین مخروبه و غیرقابل سکونتی میشوند که اجدادشان سال ها پیش پشت سر گذاشتهاند و از کشف دنیایی فوقالعاده ...
خلاصه داستان: قدیر، عمر، آسیه و امل، چهار خواهر و برادر که بشدت بهم وابسته هستند طی ماجراهایی هم پدر و هم مادر خودشون رو از دست میدن. در این دنیای به این بزرگی جز پناه بردن به همدیگه هیچ کاری نمیتونستن بکنن و هیچکسی نبود که ازشون حمایت کنه. تا این که درهای دانشکده ای که عاکف(کسی که مسبب تمام این اتفاقات بود) رئیسش بود به روی اون ها باز شد. درهای دنیایی که ثروتمند و فقیر، مظلوم و ظالم راه هایشان با هم تلاقی میکرد. در این بین قدیر تنها تلاشش این بود که از برادر و خواهرانش محافظت کند و آن ها را یکجا نگه دارد…